دانلود فیلم و سریال ایرانی

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

نگاهی به فیلم «کوچه بی‌نام»: وقتی منطق داشتن از نان شب واجب‌تر است

فیلم «کوچه بی‌نام» به کارگردانی، نویسندگی و تهیه‌کنندگی هاتف علیمردانی و از آثار شرکت‌کننده در بخش مسابقه سودای سیمرغ سی‌و‌سومین جشنواره سینمایی، داستانی دارد که در خانواده‌ای مذهبی در یکی از محله‌های مرکز شهر تهران می‌گذرد.

ساسان گلفر:

رعایت موازین منطقی دنیای بیرونی همیشه و در مورد همه آثار داستانی یا دراماتیک ضرورت ندارد، اما هر داستانی باید منطقی درونی داشته باشد و از آن پیروی کند. در مورد فیلمی که داعیه واقع‌گرایی و واقع‌نمایی اجتماعی را دارد، ضرورت وجود چنین منطقی که به منطق دنیای واقعی خیلی نزدیک باشد، به شدت احساس می‌شود و فقدان آن به معنی از دست رفتن همه‌چیز است.

تماشاگری که برای تماشای فیلمی مانند «کوچه بی‌نام» به سالن سینما می‌رود که مدعی گونه‌ای از «واقع‌گرایی اجتماعی» است، انتظار دارد که روابط و مسائلی منطقی را بر پرده ببیند و اگر این را نبیند، باورش به فیلم خدشه‌دار می‌شود و فیلمی که باورپذیر نباشد، هیچ واقعیتی را برای تماشاگر خود جا نمی‌اندازد. «کوچه بی‌نام» دقیقاً از همین محل ضربه خورده است.

فیلم «کوچه بی‌نام» به کارگردانی، نویسندگی و تهیه‌کنندگی هاتف علیمردانی و از آثار شرکت‌کننده در بخش مسابقه سودای سیمرغ سی‌و‌سومین جشنواره سینمایی، داستانی دارد که در خانواده‌ای مذهبی در یکی از محله‌های مرکز شهر تهران می‌گذرد. پسر یک بیوه‌زن(پانته‌آ بهرام) که نسبت دوری با این خانواده دارد و از سال‌ها پیش در یک خانه با آنها زندگی کرده است، به ضرورتی شغلی قرار است به خرم‌آباد برود. نوعی دل‌دادگی میان او و یکی از سه دختر خانواده به‌وجود آمده که مادر پسر از آن رضایت ندارد و به همین علت از سفر او استقبال می‌کند. پدر خانواده (فرهاد اصلانی) برای این سفر ناگهانی به جای اتوبوس، بلیت هواپیمایی تهیه می‌کند. هواپیما سقوط می‌کند و همه مسافران آن کشته می‌شوند، در حالی‌که خانواده مطمئن نیستند مسافرشان سوار هواپیما شده باشد. در همین حال، دختر دیگر خانواده (که نقش او را باران کوثری بازی می‌کند) دلباخته مردی میان‌سال (با بازی امیر آقایی) شده است که همسر و فرزند دارد و پنهانی با او قرار می‌گذرد و مادر خانواده (فرشته صدر عرفایی) از فرزندانش انتظار دارد دقیقاً از موازین شرعی و عرفی پیروی کنند...

فیلم‌نامه‌ای که هاتف علیمردانی برای فیلم خود نوشته است، آنقدر -به اصطلاح- «حفره» و «سوراخ» دارد که به آبکش شبیه شده است. مقدمه‌ طولانی فیلم حدود نیم ساعت طول می‌کشد و شخصیت‌ها در موقعیت‌های شلوغ و کاملاً نامناسب از لحاظ سرنخ دادن به تماشاگر معرفی می‌شوند، طوری که به زحمت در میان آن‌همه شلوغی می‌توان تشخیص داد که بیوه‌زن چه نسبتی با این خانواده دارد؛ نکته‌ای بسیار حساس که مبنای درام قرار گرفته است (و به احتمال زیاد با نیم نگاهی به فیلم نامزد جایزه اسکار «آگوست در اُسیج کانتی» ساخته و پرداخته شده است). در ابتدای فیلم و در میانه مناسبتی مذهبی، پسر بیوه‌زن خیلی راحت در کنار دختر وسطی خانواده نشسته است و گوشی موبایلی با او رد و بدل می‌کند، طوری که تماشاگر تصور می‌کند آن دو خواهر و برادر هستد. اگر جایی در لابلای دیالوگ‌هایی شلوغ و اغلب بی‌اهمیت به گوش تماشاگر نخورده باشد که بیوه‌زن دختر عموی پدر خانواده است، تماشاگر احساس می‌کند که احتمالاً خواهر او یا شاید همسر دوم اوست. اما تا اینجا هنوز به «حفره‌های فیلم‌نامه» نرسیده‌ایم و فقط «سرنخ‌های نامناسب» داشته‌ایم که بیشتر به «کارگردانی» اثر مربوط می‌شود.

وقتی این زمینه‌چینی‌های طولانی و غلط که بیشتر به پرسه‌ای بی‌هدف شبیه است، به پایان می‌رسد، ناگهان اتفاقی با بار دراماتیک و عاطفی شدید می‌افتد که متأسفانه می‌توان آن را به کلی از داستان حذف کرد: پسربچه‌ای در چاه می‌افتد و دقیقه‌ای بعد با حضور مأموران آتش‌نشانی، پدر خانواده او را کاملاً سالم و در حالی که حتی لباس‌هایش لک برنداشته است، از چاه خارج می‌کند و حتی به خود زحمت نمی‌دهد که او را به پزشک نشان بدهد. مشکل این است که هم چاه بعداً به شکلی بی‌قاعده و غیر منطقی کاملاً از داستان و زندگی این اشخاص حذف می شود و هم پسربچه؛ و از همه بدتر، این اتفاق به لحاظ زمان‌بندی داستان در بدترین جای ممکن می‌افتد و گره دراماتیک اصلی، درست یک لحظه‌ پس از پایان این ماجرا انداخته می‌شود. تماشاگر تا اینجا به هر مصیبتی که شده از مقدمه کسالت‌بار فیلم عبور کرده است و برای حفظ توجه او دیگر نیاز به چنین تمهیدی نیست.

سقوط هواپیما به جای آنکه «گره»‌های بیشتر و بیشتر بسازد، «حفره»‌های بیشتر و بیشتری را درست می‌کند. دختر خانواده بلافاصله بعد از این اتفاق به اطلاعات فرودگاه تلفن می‌زند و متوجه می‌شود که نام عضو خانواده‌شان در فهرست مسافران نیست (در واقعیت، گرفتن چنین اطلاعاتی در این شرایط غیر ممکن است) و بعد دوباره به این نتیجه می‌رسد که او در میان مسافران بوده است... و یک روز بعد از حادثه که طبیعتاً اسامی دقیق تمام مسافران منتشر شده است، هیچ کس به خود زحمت دوباره پرسیدن این سؤال حیاتی را نمی‌دهد.

رفتارهای مادر پسر هم از منطق مشخصی پیروی نمی‌کند. ظاهراً او فقط واکنش روانشناختی انکار را نشان می‌دهد و به نوعی جنون احتمالاً موقتی دچار شده است، اما شواهد مبهمی حکایت از آن دارد که اظهارات او در مورد اینکه پسرش به او تلفن زده است، پر بیراه نیست... به هر حال در این بافت داستانی نمی‌توان تا این اندازه همه چیز را گنگ و پا در هوا به حال خود رها کرد و اسم آن را هم «پایان باز» گذاشت.

مشکل بزرگ دیگر «تحولات» شخصیتی یک شبه شخصیت‌های داستان است که در حال و هوای ساده‌انگارانه درام‌های سی سال پیش، ناگهان از این رو به آن رو می‌شوند. این‌همه مقدمه چینی و مثلاً شخصیت‌پردازی با دو جمله که میان مادر و دختری رد و بدل می‌شود، ناگهان به هم می‌ریزد و دختر و مادر و پدر و لابد عده‌ای دیگر در زندگی خود شیوه دیگری را در پیش می‌گیرند.

بازی باران کوثری برای ساختن شخصیتی خاص در مجموع متقاعد کننده است و بازی فرهاد اصلانی نیز اگر مشکل صدابرداری و درست شنیده نشدن صدای او وجود نداشت، می‌توانست خیلی بهتر از این باشد. فرشته صدرعرفایی و پانته‌آ بهرام هم تلاش خود را کرده‌اند، اما نمی‌توان از بازیگران توانا انتظار داشت در تار و پود متنی که درست پرداخت نشده است، جا بیفتند و به نتیجه برسند.

مسائلی مانند سنت و مدرنیته، مذهب، شرع، عرف، خانواده، گسست نسل‌ها در گوشه و کنار فیلم پشت سر هم مطرح می‌شوند. انتظار درستی نیست که بخواهیم نویسنده و کارگردان برای همه این پرسش‌ها یا حتی یکی از آنها پاسخی داشته باشد، اما این انتظار بی‌جایی نیست که از او بخواهیم لااقل یک پرسش درست و دقیق مطرح کند و دست‌کم با صراحت به یک نکته بپردازد و همه‌چیز را گنگ و مبهم و میان زمین و هوا رها نکند.

در نهایت پرسشی که مطرح است اینکه چرا «کوچه بی‌نام»؟ اگر نام کوچه محل سکونت این شخصیت‌ها مثلاً «بانام»، «حسنی»، «توکل‌زاده»، «درخشان»، «کاج» یا «گلایل» بود آیا تماشاگر از این ماجرا و مفاهیم مطرح شده برداشت دیگری پیدا می‌کرد؟ شاید تنها وجه تسمیه‌ای که بتوان برای این عنوان پیدا کرد، ابهامی است که در آن احساس می‌شود، ابهامی که متأسفانه به تمام اجزاء فیلم سرایت کرده است.

منبع آنا

۲۶ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا حیدرزاده

نقد فیلم درخت گردو؛ سردشت و اینک آخرالزمان

همان اوایل فیلم «درخت گردو» آخرین ساخته‌ی محمدحسین مهدویان صحنه‌ای وجود دارد که قهرمان مرد فیلم، قادر، به اطرافش نگاه می‌کند و دنیایی که در عرض نصف روز زیر و رو شده است. قاب واید هادی بهروز، صدای سرفه‌ی بی‌امان مردم و صورت‌های سوخته و تاول زده لرزه به اندام‌تان می‌اندازد. این یک قاب آخرالزمانی است. اوج مهارت کارگردانی محمدحسین مهدویان و در حد و اندازه‌ی استانداردهای بهترین فیلم‌های آخرالزمانی دنیا.

نوشتن از فیلم «درخت گردو» بدون این که بخواهیم احساساتی بشویم کار سختی است و اصلا به نظرم کار غیرممکنی است. این فیلم ساخته شده تا عواطف انسانی مخاطبش را هدف قرار بدهد. تقریبا یک ربع بعد از شروع فیلم پشت سر هم ضربه‌های عاطفی به تماشاگر وارد می‌شود. تفاوتش با بقیه‌ی فیلم‌هایی که می‌خواهند به زور تماشاگر را زیر بار تکانه‌های احساسی قرار بدهند این است که مهدویان نه با دیالوگ، نه با داد و بیداد که با ابزار سینما، با تصویر و بازی بازیگران این حس را در مخاطبش ایجاد می‌کند.

دیدن «درخت گردو» از مهدویان خیالم را راحت کرد که حالا می‌شود درباره‌ی سینمای مهدویان صحبت کرد. فیلم به فیلم تجربه‌های روایی‌اش را تغییر داده و در کارگردانی پخته‌تر شده است. در حالی که اکثر استعدادهای سینمای ایران از روایت ملودرام‌ می‌ترسند و تصور می‌کنند ملودرام ژانری است که نمی‌تواند توجه‌ها را جلب کند. در سال‌های اخیر ملودرام به جز در فیلم‌های فرهادی از سینمای ایران کم‌کم حذف شده است و حالا مهدویان یکی از بهترین ملودرام‌های تاریخ سینمای ایران را با پس‌زمینه‌ی جنگ ساخته است.

«درخت گردو» از آن فیلم‌هایی است که در زمان درستی ساخته شده و این هم هوشمندی سازنده‌اش را نشان می‌دهد. در شرایطی که کشور در بزنگاهی تاریخی قرار گرفته فیلم مهدویان علیه فراموشی است. یادمان می‌آورد که جنگ چه پدیده‌ی مخوفی است و چطور مردم بی‌گناه را قربانی می‌کند. «درخت گردو» فیلمی ضدجنگ است. فیلمی انسانی و به طرز نفس‌گیری تلخ. تلخی عمیقی که از واقعیت جنگ می‌آید. اول فیلم نوشته شده که براساس یک داستان واقعی است و کارگردان هم فیلمش را کاملا واقع‌گرایانه نوشته. پیمان معادی حق مطلب را در مورد کاراکتر مرد قهرمانی که نقش‌اش را بازی می‌کند ایفا کرده است.

بدون معادی فیلم «درخت گردو» نمی‌توانست تا این حد تاثیرگذار ظاهر شود. استانداردهای بازیگری را با نقش‌آفرینی‌اش تغییر داده است. جوری که بار سنگین اندوه را با چهره‌اش نمایش می‌دهد و قامتی که مشخص است زیر حجم مصایب دارد خم می‌شود اما سعی می‌کند خودش را حفظ کند و سر پا بماند.

فیلم البته که بدون نریشن و صدای مینا ساداتی هم می‌توانست کار خودش را انجام بدهد و حتی به نظرم بهتر هم بود هر چند گذاشتن تمام بار فیلم روی شانه‌ی بازیگران و تصاویر ریسک محسوب می‌شد و قطعا مهران مدیری انتخاب چندان مناسبی برای نقش دکتر نبود و قاعدتا معادلات مالی باعث شده که مدیری جلوی دوربین برود اما این نقاط ضعف در کلیت فیلم «درخت گردو» تاثیر چندانی نمی‌گذارند. فیلم به حدی تاثیرگذار است و کار خودش را در برانگیختن احساسات‌تان درست انجام می‌دهد که نمی‌شود با گفتن ضعف‌هایش از ارزش‌هایش کم کرد.

«درخت گردو» البته حاصل همکاری یک مثلث درخشان است که از «ایستاده در غبار» تا امروز کنار هم بوده‌اند. هادی بهروز با همان فیلم «ایستاده در غبار» ثابت کرد که چه فیلمبردار درجه یکی است. فیلم به فیلم کارش سخت‌تر شد و حالا در «درخت گردو» به یک کمال رسیده است. در تصویربرداری سکانس‌های مربوط به سال ۱۳۹۵ با فیلتر رنگی آبی روی زمینه‌ی برفی و در سکانس‌های مربوط به سال ۱۳۶۶ با فیلتر خاکی و همان شیوه‌ی فیلمبرداری که در دو فیلم اول مهدویان به کار برده بود تا اتمسفر و فضای دهه‌ی شصت را بازآفرینی کند. هادی بهروز برای مجموعه‌ی کارهایش در فیلم‌های مهدویان شایسته‌ی بیشترین تحسین‌هاست.

موسیقی حبیب‌ خزایی‌فر در فیلم «ماجرای نیمروز ۲: رد خون» قرار بود فضای ملودرام فیلم را تشدید کند و گاهی زیادی بود اما در «درخت گردو» حضور موسیقی خزایی‌فر به درآمدن حس صحنه‌ها کمک می‌کند علاوه بر این که اگر آن‌قدر مقاومت داشتید که در طول فیلم بغض‌تان نشکند آن موسیقی پایانی روی تیتراژ با یک علیرضا قربانی درجه یک و ترانه‌ای ملی بالاخره مقاومت‌تان را در هم می‌شکند.

«درخت گردو» به لحاظ سینمایی یک فیلم آخرالزمانی درخشان است و به لحاظ احساسی فیلمی ملی که مردم را به هم نزدیک می‌کند. ما در چشیدن رنج جنگ شریک بوده‌ایم و این فیلمی علیه فراموشی است. برای آن‌هایی که جنگ را دیده‌اند که به خاطر بیاورند چه بر سر ایران آوردند و برای آن‌هایی که متولد ۶۷ به بعد هستند تصویری دقیق و روشن از آن چه بر تاریخ این مملکت گذشته است.

دیدن فیلم به کسانی که بیماری قلبی یا ناراحتی خاصی دارند توصیه نمی‌شود. خیلی جدی این فیلم غم‌انگیز‌تر و تلخ‌تر از آن است که حتی دوباره بشود آن را دید. همان دفعه‌ی اول دیدنش تاثیرش را رویتان می‌گذارد. امکان ندارد تصویر زیر دوش پدر و بچه‌هایش را از یاد ببرید. تا آخر عمر همراهتان می‌ماند و هر بار یادآوری‌اش تنتان را می‌لرزاند.

از این نظر «درخت گردو» شبیه «فهرست شیندلر» اسپیلبرگ است. فیلمی انسانی که رنجش بیشتر از آن است که بتوانید دوباره آن را ببینید اما هر جا صدای موسیقی‌اش را بشنوید یا قابی ببینید یا اسمش بیاید تصاویرش جلوی چشم‌تان زنده می‌شود. حالا ما فیلمی در تاریخ سینمایمان داریم که در نشان دادن چهره‌ی زشت جنگ و ستمی که بر ما رفته در حکم یک سند تاریخی عمل می‌کند.

«درخت گردو» فیلمی مهمی برای سینما و برای مردم ایران است.

منبع : دیجی کالا

۲۶ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا حیدرزاده

دانلود فیلم یک بزرگراه رو تمیز کن دوبله فارسی Adopt a Highway 2019

دانلود فیلم Adopt a Highway 2019 دوبله فارسی با لینک مستقیم

دانلود رایگان دوبله فارسی فیلم یک بزرگراه رو تمیز کن 2019 با کیفیت عالی

کیفیت BluRay 1080p 720p دوبله فارسی 

Adopt a Highway 2019

دانلود فیلم یک بزرگراه رو تمیز کن دوبله فارسی 2019

ژانر : درام 

محصول : 2019 آمریکا

امتیاز: 10/6.2

زبان: دوبله فارسی

کارگردان : Logan Marshall-Green

بازیگران : Elaine Hendrix, Ethan Hawke, Christopher Heyerdahl

خلاصه داستان فردی سابقه دار کودکی را آشغال دانی پیدا می کند و تصمیم می گیرد تا تمام زندگیش را صرف او کند تا کودک زندگی خوبی داشته باشد و …

 

.:: لینک های دانلود فیلم یک بزرگراه رو تمیز کن دوبله فارسی ::.

دانلود فیلم با کیفیت ۱۰۸۰p

دانلود فیلم با کیفیت ۷۲۰p

دانلود فیلم با کیفیت ۴۸۰p

دانلود صوت دوبله فارسی جداگانه

دانلود تریلر


پیشنهاد فردیس فیلم: دانلود فیلم کالیبر Calibre 2018 دوبله فارسی


فیلم یک بزرگراه رو تمیز کن

دانلود فیلم یک بزرگراه رو تمیز کن دوبله فارسی Adopt a Highway 2019

Storyline

About a convict -Russ Millings – who has just been released from prison after serving 20 years for possessing an ounce of marijuana. The world outside, changed beyond his recognition, seems like seen through a glass pane and moves at a different pace. He diligently fulfills his tasks, but human contact is a forgotten and scary concept to him. Still on parole and working in a burger joint, one night he finds an abandoned baby in a dumpster. Unsure of what to do, and caught between being overwhelmed by affection and panic, Russ starts to ‘thaw’.

۲۶ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا حیدرزاده